دومین دلنوشته

با سلام

گاهی احساس میکنم تنهام خیلی تنها با اینکه دوستان همه تو اتاقند ولی باز هم تنهام.

احساس غریبیست ولی قریبست.

احساس تنهایی در جمع بعضی از دوستان نشان از صمیمیت ظاهری بعضی از دوستان است که بر خلاف آنچه باطنشان است عمل میکنند و برای اینکه بشود زیر یک سقف زندگی کرد و نه چیزی دیگر. اجبار آری اجباری که مجبور به تحملش نیستند و حق انتخاب دارند انتخابی غیر این.

زمانی که هیچکس درک نمی کندت زمانی که دیدن دنیا از نگاه تو برایشان غریب است و عجیب.

وای که چقدر زهرآگین است این صمیمیت

زندگی برای من صحنه مبارزه برای بقا نیست زندگی برای من صحنه رشد است نه به هر قیمتی و نه هر رشدی.

وقتی برای رسیدن به هدفت تلاش نکنی این خواهد شد تکرار مزخرف مزخرفاتی که نه در آینده ات به کارت می آیند و نه به درد حالت می خورند. شاید به خرمایت برسانندت ولی بویی از خدا ندارند. (به قول ما زابلی ها هم خرما ره مخوایی هم خدا ره)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پ.ن بی ربط:

دلم واسه برادر زادم وحیده تنگ شده همچنن علی جواد ابوالفضل و به زودی آیدا و ساجده